سلام....و باز سلامي به رنگ دوستي و عطر وفا
ديشب داشتم چند بيت شعر مي خوندم.....گفتم واست بنويسمشون
من که خيلي به دلم نشست.....اميدوارم شما هم دوست داشته باشين:
چه جمعه ها که يک به يک غروب شد نيامدي
چه بغض ها که در گلو رسوب شد نيامدي
خليل آتشين سخن تبر به دوش بت شکن
خداي ما دوباره سنگ و چوب شد نيامدي
براي ما که خسته ايم و دلشکسته ايم نه!
ولي براي عده اي چه خوب شد نيامدي
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام
دوباره صبح ظهر نه! غروب شد نيامدي
........................................
خبر آمد خبري در راه است
سر خوش آن کس که از آن آگاه است
شايد آن جمعه بيايد شايد
پرده از چهره گشايد شايد
شايد آن جمعه بيايد شايد
.....................................
خدايا!دردي که دل به خاطر لحظه ي جدايي از تو حس مي کند بسيار ارزشمند تر از تمتمي ثروتهاي دنياست
اين درد بسيار شيرين است شيرين تر از شهد و عسل.محبوبم اين درد را از من بپذير....
......................................
التماس دعا
دوست کوچکت: نرگس.........يا حق
..............................................